«باران همچنان به جان درختان برهنه افتاده و تازیانهشان میزند. باد نیز همدست باران شده و تا آنجا که در توان دارد میتازد. خیابان را مه گرفته. چترهایی به سرعت به این سو و آن سو میدوند. چترش را به سختی باز میکند و راه میافتد. باد، آن را پس میزند و به عقب میراند. یک آن احساس میکند که چترش با باد بلند میشود و به هوا میرود. اگر باد شدیدتر میوزید، شاید تمام آدمهای کوچه با چترهایشان بلند میشدند و پرواز میکردند. یاد نقاشی سوررآلیستی رنه ماگریت میافتد: قطرات باران به شکل انسانهایی سیاهپوش در آمدهاند که بر زمین میبارند.» (برگرفته از متن) این رمان روایت یک زندگی از دو نگاه است. زندگی با خوشیها، خاطرهها، سوءتفاهمها و حسرتهایش. رمانی است از ناگفتههاو سکوتها و لب گزیدنها.رمانی از عشق و روزمرگی وتنهایی و امید. رمانی از ایامی که میگذرد و گاهی ما را جا میگذارد. از شهلا حائری در این انتشارات ترجمههای متعدد و نیز نوشتههایی از جمله «در سایهی مارسل پروست» و رمانی به نام «بیخود و بیجهت» به چاپ رسیده است.
0 از 5