به دوروبرش نگاهی میکند، چرخی میزند و بوی عطرش در هوا پراکنده میشود. به طرفم برمیگردد. چشمان براقش را به چشمانم میدوزد: «چقدر اینجا قشنگه، به آدم احساس خوبی میده. چه باسلیقه.» نمیگویم لطف دارین، چشماتون قشنگ میبینه... نمیگویم بفرمایین بنشینین. لبخند میزنم و نگاهش میکنم. (از متن کتاب)
0 از 5