هَل: من واقعاً احمقم. همین رو میخوام بگم. ترسکات: چه مدرکی از احمقبودنت داری؟ یه مثال از حماقتت بزن. هَل: نمیتونم. ترسکات: چرا؟ باورم نمیشه تو احمق باشی. هَل: هستم. من بانکو زدم. (با اضطراب میخندد.) بیا، به این میگن حماقت. گفتم که. ترسکات: خیلی احمقی اگه فکر کردی حرفتو باور کردم. چون، اگه کار تو بود، نمیگفتی. فی: مگه اینکه احمق باشه. ترسکات: اما احمقه. همین الان اعتراف کرد. احمقترین خلافکار انگلیسه.
0 از 5