سرمای زمستان، سوناتی در کنج آتش شومینه، قطره اشکی که بر گونهی زنی جوان جاری میشود. دو دختر بچه که به خواب رفتهاند. مردی که در سکوت شبی بیماه خود را فرو میریزد، راز میگشاید. و زندگی. [چهقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تنِ کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟و چهقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟] [«حق اشتباه» ترکیب بسیار کوچکی از واژهها، بخش کوچکی از یک جمله، اماّ چه کسی این حق را به تو خواهدداد؟چه کسی جز خودت؟]
0 از 5