اندیشهوری در آغاز قرن بیستم گفته: «کسی که خواهان آرامش است نباید در قرن بیستم زاده میشد!» آیا در پایان این قرن ـ اکنون، بزنگاهی دیگر ـ چنین چیزی ممکن است؟ مهرجویی در دومین رمانش کوشیده است با گرهزدن اندیشه در بافت روایت داستانی خود به این موضوع بپردازد که با این همه دشمنی و خشونت و اختلافمذهبی و مسلکی میتوان در کنار هم با عشق زیست؟ آیا میتوان بری از مسائل سیاسی به عشق، دین و عرفان پرداخت؟ در این رمان دو دلدادهی دانشجوـ یک پسر ایرانی مسلمان و یک دختر کاتولیک ایتالیاییتبار ـ در کشاکش اندیشه و ایمان ، درگیر عشق عمیق میشوند و میخواهند به زندگی مشترک بپردازند؛ تا اینکه رویداد خونبار یازده سپتامبر پیش میآید. آنها به سیاست کاری ندارند، آیا سیاست با زندگی، عشق و ایمان این دو دلداده، کنار میآید؟ ... رمانی دربارهی عشق، دین، فلسفه، سیاست و خشونت و... زندگی!
0 از 5